مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

سفر بندر90

سفر بندر   سال 90         مامانی تو عکسها یکسری عکس پیدا کرده برا 2 سال قبل خرداد ماه   1390 من کوچمولو بودم و راه میرفتم اونم با پوشک توی تعطیلات خرداد ماه با خاله هدی و دایی امیر رفتیم سرچشمه   و بعد رفتیم بندر خوب بود و خوش گذشت ولی هوا به شدت گرم گرم اینجا سرچشمه است من دنبال پیشی اینجا سرچشمه است و شب رفتیم پارک و من یکجا نمیشینم اینجا بندر عباس خونه عمو محسنه ساعت 12/5 بابام اینا هوس میکنن برن دریا   و من هم میرم اول می ترسیدم ولی دیگه ترسم ریخت و خودم میرفتم تو آب وقتی رسیدیم خونه پوشکم پر از م...
21 ارديبهشت 1392

عشق موز

عشق موز   یکی بود یکی نبود، یک پسملی بود(خودم) شیطون و بازیگوش این پسملی (خودم ) تو همه میوه ها موز رو بیشتر دوست داره( تو این گرونی واله ) البته همه میوه ای رو میخورم ولی اگه قرار باشه انتخاب کنم 150   درصد شاید بیشتر موز رو انتخاب میکنم بابایی تعرف میکرد« تو جشن روز کارگر که منم میبره همراهش هم موز خودم رو خوردم ، هم موز بابایی هم موز همکار بابایی» ...
15 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

مادر" است زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه " زیباترین خطاب "مادر جان" است " مادر" واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . . ܓ ✿ من که دو تا مامان دارم یکی مامان خودم یکی مادر جونم (مامان مامانم ) منو و مادرجونو و آقاجون (حج عمره90)   شاید حتی مادر جونم بیشتر از مامانم دوستم داشته باشه و به فکرم باشه الهی قربونش بشم من و مامانی هم خیلی دوسش داریم الهی که همیشه زیر سایش باشیم و بتونیم از وجود گرما بخشش استفاده کنیم خدایا به حق پنج تنت قسمت میدم همه مادرها رو سالم و سلامت نگه دار آمین   ...
12 ارديبهشت 1392

شیطون و بلا2

اندر احوالات امروز ما دیروز داشتیم تعریف میکردیم که من شیطونم و بلام که دیشب این بلا سرم اومد حالا بخونید حکایت دیشب : « طبق ساعت 10 هر شب مامان و بابام داشتن سریال میدیدن و من که دنبال بازیگوشی بودم رفتم تو اتاقم بازی کنم (شما بخونید شیطنت ) هر از چند گاهی هم مامانی میومد سری میزد که ببینه گل پسرش بلایی سرش نیومده باشه که چی شده که مثل آقاهای خوب صداش در نمیاد بعد از چند دقیقه ( شما بخونید نیم ساعت ) مامان که اومد تو اتاق فقط گفت مهرزاد ؟!!! من که حول شده بودم دو دستی رو شکمم و دستام رو قایم کردم ، می پرسید چرا : تقصیر من نبود که آقا شیطونه گولم زد تمام ماژیک هام به جای نقاشی روی برگه روی من نقاشی کردن ...
9 ارديبهشت 1392

شیطون و بلا

شیطون شیطون ها شیطنت های من کم که نیست خدا میدونه اگه دست به کار بشم چه کارها که از دستم برنمیاد اینم یک نمونش لباس نپوشیدم عوضش شلوارک بابامو پوشیدم ما اینیم دیگه ...
8 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد